Saturday 10 March 2012

قسمت ششم از مجموعه ی اشکارسازی کبالا



دوستان، متن زیر مربوط به اموزشهای اقای تونی کوسنک از شاگردان راو لایتمن، درباره ی دانش کبالا است که مجموعه فیلم های زبان انگلیسی انرا، به صورت رایگان از سایت زیر می توانید دانلود کنید. 
www.kab.tv/eng/   category: kabbalah revealed full
  
  

اشکارسازی کبالا 


سلام، به قسمت ششم از آشکارسازی کبالا خوش امدید. من تونی کوسنک هستم.

در این درس، ما در مورد یک وسیله اساسی برای پیشرفت عملی در کبالا خواهیم اموخت. درباره ساختن یک حس اضافی، یک حس ششم می اموزیم که فرد را قادر می سازد تا دنیای بالاتری را که ما دنیای روحانی می نامیم احساس کرده و وارد ان شود و در حقیقت، روش ورود به دنیای روحانی است.
ابتدا اجازه بدهید نگاهی بیاندازیم به انچه در درس قبلی یاد گرفتیم. در درس قبلی ما نحوه خلقت مخلوق را در چهار فاز (مرحله) دیدیم و دیدیم که کل خلقت، با یک اندیشه اغاز شد با اندیشه خلقت یا اندیشه خالق که همان ساختن یک مخلوق و سرشار کردن این مخلوق از لذت است و متناسب با ان یک پاسخ فوری در خلقت به وجود امد که خواست برای گرفتن ان لذت یا همان مخلوق است. 
 در ادامه، خواست گرفتن، نور را احساس می کند و نه تنها یک احساس لذت از دریافت نور بلکه  وجود کیفیت نور را نیز احساس می کند و چون یک خواست گرفتن است پس می خواهد لذتی که ان دارد را نیز دریافت کند. در نتیجه یک فاز جدید، درک یا دریافت جدید به وجود می اید که در ان، مخلوق تشخیص می دهد که لذتی که به او می رسد از خواست بخشش می اید. همانطور که گفتیم این فقط یک خواست گرفتن است و نمی تواند ببخشد بلکه تنها کاری که می تواند انجام دهد اینست که نور را بپذیرد یا نپذیرد. 

 
 و در اینجا برای نزدیک تر شدن به خواست بخشش تصمیم می گیرد که که نور را نپذیرد. در این حالت خالی باقی ماندن، یک درک جدید به وجود می اید و پی می برد که وجودش وابسته به پذیرفتن این نور است و با این وضعیت ناخوشایند کنونی نمی تواند وجود داشته باشد پس تصمیم می گیرد که فقط بخش کوچکی از نور را بپذیرد. چون در اینجا، مخلوق به این درک رسید که خالق، نیروی خلق کننده، می خواهد که او بپذیرد یعنی بر اساس این ایده بخش کوچکی از نور را پذیرفت چون فهمید که خواست خالق اینست که این اتفاق بیافتد در ادامه این درک، در این فاز دوگانه تشخیص می دهد که حتی در سطحی بالاتر، نیروی خلق کننده می خواهد که او را با نور کامل پر کند.
فاز بعدی در اینجا یعنی این فاز چهارم، با فازهای دیگر تا این نقطه متفاوت است چون یک عمل انجام شده به وسیله خالق نیست بلکه یک خواست مستقل است. این خواست ، خواستی برای لذت بردن مستقیم از نور نیست بلکه چون کامل و اشباع بودن خالق را تشخیص داده پس خودش هم، همان را می خواهد. تشخیص داده که خودش فقط یک گیرنده است و بسیار متفاوت با خالق است و بجای عملکردن به عنوان بخشی از خلقت، الان، می خواهد که به برابری با کیفیت خود خالق برسد یا به عبارتی دیگر قسمتی از مرکز تفکر خلقت بشود.
پس در واقع ما مخلوق را در این نقطه می بینیم یعنی در جایی که خودش یک محدودیت در پذیرفتن نور ایجاد کرده است چون بعد از این حاضر به پذیرفتن نور به خاطر خودش نیست و تصمیم می گیرد که به کیفیتی که کاملا با کیفیت خودش متضاد است برسد.
 یعنی اگر چه به صورت یک خواست گرفتن خلق شده بود اما در اینجا تلاش می کند تا راهی پیدا کند تا مانند کیفیت متضاد خودش یعنی کیفیت بخشش بشود.
]تونی شروع به ترسیم می کند[
 اگر بتواند راهی پیدا کند که اینکار را انجام دهد انوقت شروع به ورود و ساختن یک سیستم برای خودش خواهد کرد سیستمی شامل درجات مختلف خواست گرفتن و خواست بخشش. و در نتیجه صعود در این صعود به برابری بیشتر و بیشتری نسبت به انچیزی که می خواهد بشود نائل می شود. مخلوق از طریق سیستمی به نام دنیاها صعود می کند که این دنیاها برهمکنش هایی برای اصلاح مخلوق و برای اصلاح جهان به صورت یک کل هستند.
 مخلوق در طول این صعود از میان این دنیاها، به کیفیت های درونی این دنیاها دست پیدا می کند که سطوح و مراحلی از "روح" یا "نور" با نام های نفش، رواخ، نشاما، خایا و یخیدا هستند که با گذر از هر یک از انها، مخلوق به برابری، اگاهی و توانایی بالاتر و بالاتری دست پیدا می کند و در نهایت به یک برابری و پپیوستگی کامل با خود خالق می رسد. اما در اینجا مشکلی وجود دارد زیرا مخلوق در یک حالت کاملا متضاد با ان خلق شده و تنها یک خواست گرفتن است این انچیزی است که مخلوق و ما هستیم. اما چگونه ممکن است که یک چیز تبدیل به چیزی کاملا متضاد با طبیعت خودش بشود؟ یعنی اگر حتی الان بداند که هدف خلقت و نقش خودش در ان چیست به نظر می رسد که قفل شده و گیر افتاده باشد و کاری وجود ندارد که بتواند انجام دهد. چون در یک مسیر کامل خلق شده است و تنها می تواند از این ابزار پذیرفتن (گرفتن ) استفاده کند و باید از گسترش کیفیت های خودپرستانه اش و دریافت کردنش استفاده کند و راهی پیدا کند که انرا به بخشیدن تبدیل کند.
قبلا یاد گرفتیم که حواس پنجگانه ما به گونه ای برنامه ریزی شده اند که از درک هر چیزی مربوط به دنیای بالاتر و هدفی که مخلوق الان دارد جلوگیری می کنند. چیزی که ما باید تشخیص دهیم اینست که نوع برنامه ریزی حواس پنجگانه ما که ان را خودپرستی می نامیم یک جور قصد و نیت (نحوه توجه) یا یک اندیشه است برنامه ای است که قبل از انجام هر کاری می پرسد "چی واسه من توشه؟" یعنی مهم نیست ورودی این حواس پنجگانه چه چیزی باشد انها فقط می توانند چیزهایی را که در رابطه با خواست گرفتن هستند درک کنند در حالیکه کیفیت بالاتر از ان، نوع دوستی و بخشش است. 
 و البته بخشش هم یک عمل فیزیکی نیست بلکه یک جور قصد و نیت است برای احساس چیزی که هیچ یک از این حواس پنجگانه قادر به درک ان نیستند ما بایستی یک برنامه متفاوت یا حسی که در هماهنگی با برنامه ای که در بیرون وجود دارد به وجود بیاوریم. این حس ششم باید حسی بر اساس نیتی مشابه با نیت برنامه خارج باشد و این همان چیزی است که "پرده" (Masach) گفته می شود پرده، یک حس اضافی است که به ما اجازه می دهد شرایط دنیای روحانی را احساس کنیم.
کلمه "کبالا" به معنای پذیرفتن است و در حقیقت راه رسیدن به روش صحیح پذیرفتن را نشان می دهد. کبالا روشی کاملا عملی است که به ما یاد می دهد چطور طبیعت خلق شده خودمان را که خواست گرفتن است برداریم و انرا به یک حالت تغییر یافته، مناسب و اصلاح شده پذیرفتن تبدیل کنیم که به صورت بخشیدن در بیاید.
همین الان که در درون خواست گرفتن هستیم تجربیات به شدت محدود شده ای داریم چون خواست گرفتن هیچگاه نمی تواند پر بشود. اگر یک خواست مثلا خواستی برای یک تکه کیک ، یک کیک توت فرنگی خوشمزه و جذاب وجود داشته باشد یعنی یک نیاز، یک کمبود در مورد ان وجود داشته باشد به محض اینکه ما این کیک را بخوریم یا کیک خواست ما را لمس کند انوقت این خواست خاموش می شود و دیگر ان را احساس نمی کنیم یعنی ان خواست، غیر دائمی است مدتی زندگی می کند و بعد میمیرد.
دلیل اینکه این اتفاق می افتد اینست که لذت تنها در نقطه اتصال نیاز و پرکننده اش احساس می شود و لحظه بعد وقتی پرکننده از نیاز عبور کرد دیگر ان نمی تواند احساس بشود و در نتیجه خواست می میرد. ولی انچه کبالا می خواهد به ما بیاموزد پیدا کردن یک روش صحیح دریافت کردن است بطوریکه حتی اگر چیزی خواسته بشود و بعد ان پر بشود هنوز هم ان احساس خاموش نشود بلکه خواست نسبت به ان گسترش یابد و در نتیجه پر کننده ان نیز گسترش یابد و هر چه خواست بیشتری وارد ظرف بشود در نتیجه ان لذت بیشتری هم وجود خواهد داشت. این تنها وقتی می تواند اتفاق بیافتد که ما کاری کنیم شبیه انچه که در فاز دوگانه با نام "بخینا گیمل" دیدیم که در این حالت، گرفتن برای خاطر خود من انجام نمی شود بلکه تنها برای اجرای اندیشه خلقت انجام می شود یا برای خاطر خالق انجام می شود در اینصورت این گرفتن به شکل بخشیدن در می اید.
اما چطور این کار را انجام دهیم؟ چطور به این مرحله برسیم؟
 بعل هسولام برای ما مثالی می اورد داستانی بسیار زیبا و عمیق درباره وضعیت کنونی ما و اینکه چطور بر ان غلبه کنیم. در حقیقت، داستان به این دلیل عمیق است چون طبیعت واقعی جایی که ما هستیم را به ما نشان می دهد چیزی که هنوز انرا نمی شناسیم.
دو دوست وجود دارند و یکی از انها تصمیم می گیرد که برای دوست عزیزش یک شام کامل فراهم کند پس درباره تمامی چیزهایی که دوستش می پسندد فکر می کند غذایی که او دوست دارد مشروبی که او دوست دارد مقدار غذا و جوری که غذا و حتی اتاق باید به نظر برسند یعنی او در تمام وقت به دوستش فکر می کند و یک غذای کامل برایش فراهم می کند.
دوستش از راه می رسد، وارد می شود و یک سور و ضیافت کامل را می بیند اولین واکنشش اینست که همین الان همه چیز را بردارد و بخورد چون این دقیقا همان چیزی است که می خواست اما بعد اندیشه دیگری به ذهنش خطور می کند می بیند که دوستش یا میزبان در اینجا دهنده (بخشنده) است و خودش تنها برای گرفتن اینجاست پس احساس شرمندگی می کند چون تشخیص می دهد که دهنده در مقابلش قرار دارد.
یعنی الان دیگر فقط ان میز پرشده از ان چیزها را نمی بیند بلکه دوستش را هم می بیند و تشخیص می دهد که دوستش همه این کارها را به خاطر او انجام داده است و خودش فقط برای گرفتن انجاست. در نتیجه غلبه شرمندگی او این پذیرفتن این غذا را رد می کند.
 شما می دانید این چطور احساسی است شبیه اینکه فردی یک هدیه بسیار بزرگ به شما می دهد چیزی که انتظارش را نداشتید و بعد شما در حالیکه خودتان هم نمی دانید این واکنش از کجا می اید می گویید "نه من نمی توانم این هدیه را قبول کنم." این همان کیفیت شرمندگی یا احساس یک گیرنده بودن است.
پس او نمی خورد ولی دوستش یعنی میزبان به او می گوید:" تو درک نمی کنی که من همه وقتم را صرف فکر کردن درباره تو کرده ام درباره ی چیزهایی که تو از انها لذت می بری و اینکه چطور وقتی این چیزها با هم هستند بیشتر لذت می بری و حالا اگر تو چیزی که من به تو می دهم را قبول نکنی همه ی این غذا فاسد خواهد شد و من حتی از اینکه ببینم تو اینجوری لذت می بری هیچ لذتی نخواهم برد."
به این ترتیب مهمان تشخیص می دهد که در این موقعیت او براستی کنترل و اختیار دارد و تشخیص می دهد که اینبار فقط یک گیرنده محض نیست و اگر بتواند در هنگام خوردن بیاد بیاورد که الان این عمل خوردن را برای تامین خواست دوستش انجام می دهد انوقت دیگر احساس شرمندگی نخواهد کرد و می تواند انرا بخورد.
او می تواند ادامه بدهد ان را بچشد و البته از ان لذت ببرد. و او باید لذت ببرد فقط این نیست که ان را می خورد او باید لذت ببرد چون دوستش که این غذا را اماده کرده وقتی لذت خواهد برد که ارضاء شدن خواست او و لذت بردن او را ببیند.
پس بعد از این واکنش یا شناختن طبیعت گیرندگی این گرفتن، مهمان نه تنها لذت غذا را احساس می کند بلکه همچنین اندیشه میزبان را هم می فهمد چون الان او همانطوری نسبت به میزبان فکر می کند که قبلا میزبان نسبت به او می اندیشید یعنی "من این کار را برای ارضاء کامل دوستم انجام می دهم. او نمی توانست بیشتر از این لذت ببرد چون می بیند من این غذا را می خورم و این تمام هدف او بود پس من با این خوردن نیاز او را به طور کامل پر خواهم کرد."
این معجزه، که طبیعت است یعنی توانایی برداشتن خواست گرفتن و تبدیل ان به خواست بخشش، اندیشه ی بخشیدن. نحوه عملکردن تغییر نمی کند بلکه عمل درونی تغییر می کند همان نیتی که مهمان به خاطر ان غذا را قبول کرد و از ان لذت برد باعث می شود که این گرفتن به بخشیدن تبدیل بشود. به این ترتیب اندیشه گرفتن لذت برای بخشیدن به میزبان می تواند به حسگری به نام پرده تبدیل بشود و همین به مخلوق یا فرد اجازه دستیابی به مراحل بخششی که دنیاهای روحانی هستند را می دهد.
]تونی شروع به ترسیم می کند[
این، خواست گرفتن ما یا ظرف ما (کلی ما) است. حال این ظرف (کلی) با خواست ها یا همان گرسنگی برای غذا پرمی شود انچیزی که میزبان یا خالق می خواهد به میزبان بدهد اندیشه بخشش است. همیشه، نور به ما فشار می اورد و می خواهد لذت صد در صد یا بدون قید و شرط را به ما بدهد اما فقط تا درجه ای که بتوانیم نور را با قوانین خودش یعنی از طریق بخشیدن، دریافت کنیم می توانیم به ان اجازه ورود به ظرف را بدهیم در غیر اینصورت ما به هیچ وجه هیچ احساسی در مورد ان نخواهیم داشت.
در اینجا برای اینکه بر اساس قوانین روحانیت بتوانیم از غذا لذت ببریم یک پرده که یک نیت (نحوه توجه) است بر روی ورودی ظرف یا خواست گرفتن ما قرار می گیرد که این نیت، نگرفتن برای خاطر خود من است. وقتی که این پرده انجا قرار گرفت همه ان چیزهای دیگر می توانند شروع به احساس شدن بکنند. انها می توانند شروع به تنظیم شدن بکنند و ما می توانیم تعیین کنیم که تجربه درون خواست گرفتن یا درون ظرف حقیقتا چه چیزی باشد.
 پس اولین چیزی که ما در خوردن غذا احساس می کنیم به پرده برخورد می کند حال اگر مخلوق بتواند ان مقدار را در درون خودش، بطوریکه تنها میزبان را خوشحال کند بپذیرد - این را همانند اولین تکه غذا یا قاشق سوپ احساس می کند- اگر بتواند این نیت "برای خود نبودن" را نگه دارد و این کار را فقط به خاطر میزبان انجام دهد انوقت حقیقتا قسمتی از نور وارد ظرف می شود نه فقط ان قسمتی از لذت که باید احساس بشود بلکه علاوه بر ان احساسی از نیت میزبان برای دادن ان چیز به مخلوق نیز احساس می شود. 
 پس 20% از ان نور وارد مثلا یک پنجم معده می شود و بقیه ان برگشت داده می شود یا پذیرفته نمی شود. نه اینکه احساس نمی شود بلکه به این صورت است که لذتی عظیم جانشین یک لذت کوچک می شود و انرا محو می کند و ظرف نگرانی ای در مورد ان ندارد و تنها چیزی که برایش ارزش دارد و به ان توجه می کند اندیشه خالق است. پس 80% این نور احساس نخواهد شد و فقط 20% درک می شود. حال اگر مقدار بیشتری در راستای براورده کردن اندیشه میزبان پذیرفته بشود و مثلا 40% پربشود انوقت فقط 60% ان برگشت داده می شود یا پذیرفته نمی شود. 
انچه که در اینجا اتفاق می افتد اینست که نور خالق که همان اندیشه و میزان دستیابی به شباهت با خالق در درون ظرف یا در درون مخلوق است یا همان قسمت از مخلوق که شبیه خالق شده است شروع به رشد می کند و به این ترتیب است که روح رشد می کند. اینجا این نور اولیه، یعنی 20% اول، نور نفش یا مرحله اول روح نامیده می شود.
]تونی به شکل اشاره می کند[
در اینجا اگر این نیت با نیت دهنده ان مچ (برابر) بشود مرحله دوم یا رواخ وارد ظرف می شود. این یک نوع دانستن بی فایده نیست یا یک نوع مسئله عقلی نیست بلکه حقیقتا مشابه خالق شدن است به عبارتی دیگر انچه که در درون ظرف به وجود می اید درک مستقیمی نسبت به ان چیزی است که در خارج از ظرف قرار داشت. حالا این حس ششم به شخص می گوید که ان کیفیت روحانی حقیقتا چیست ان مانند سوپ یا سالاد نیست بلکه اندیشه ای است که در نحوه نگرش خالق نسبت به کل خلقت وجود دارد.
]تونی شروع به ترسیم می کند[
وقتیکه این رشد ادامه پیدا می کند یعنی 60% از ان نور احساس می شود و فقط 40% احساس نمی شود نوری جدید وارد ظرف می شود که نشاما گفته می شود که فهم و درک عمیق تری از اندیشه خالق یا مشابهت بیشتر با ان است، و یا بر اساس داستان گرسنگی ما، اینجا تکه اصلی غذا را می خوریم و برای خشنود کردن میزبان ان را می پذیریم تا اینکه در نهایت نورهای خایا و یخیدا را بدست می اوریم. 

 

در اینجا مخلوق به شباهت کامل در فرم(شکل) با خالق رسیده است چون از اندیشه خلقت خود او ساخته شده است  و خواست مستقلی دارد که به لذت های خارجی بستگی ندارد بلکه تنها به اندیشه خود مخلوق برای انجام دادن کاری برابر با اندیشه خالق. پس به این ترتیب مخلوق از پایین به سمت بالا صعود می کند البته با عبور از 125 مرحله ای که همگی از پارتزوفیم یا فازهایی ساخته شده اند که دقیقا شبیه همین فرایند هستند.
چیزی که فرد در اینجا می سازد راش نامیده می شود که به معنای سر است و این یکی گوف که به معنای بدن است. با داشتن یک سر یعنی از طریق یک خواست مستقل، مخلوق می تواند تعیین کند که واقعیت درون ظرف، کیفیت دنیاهایشان و کیفیت لذت، چه چیزهایی باشد و همه این کارها برای خوبی زندگی به عنوان یک کل انجام می شود و نه فقط به خاطر من. 


راو لایتمن این جریان را اینگونه جمع بندی می کند:  
" ما خواست های روحانی را مستقیما از بالا دریافت می کنیم و برای احساس انها به حس خاصی به نام پرده نیاز داریم.
وقتیکه یک فرد این حس را بدست می اورد شروع به احساس لذت از طریق ان می کند لذتی که نور متعالی نامیده می شود. ان از طریق پرده وارد خواست لذت بردن ما می شود، خواست لذت بردن از نور متعالی، روح گفته می شود این نور به عنوان سرچشمه لذت احساس نمی شود مگر اینکه فرد، یک حس اضافی شایسته دریافت کردن ان بدست بیاورد.
همه ی این اجزاء: نور (لذت)، پرده(وسیله دریافت کردن) و روح (دریافت کننده) به هیچ عنوان به بدن فیزیکی متصل نیستند. بنابراین مهم نیست که ایا فرد بدن فیزیکی دارد یا ندارد. 


 به محض اینکه فرد تماسی با نور متعالی ایجاد می کند شروع به اصلاح خودش می کند بطوریکه به وسیله ان پر بشود. این مشابه شدن تدریجی فرد با نور و پر شدن پی در پی با ان، صعود روحانی گفته می شود.
بدن فیزیکی تنها وسیله ای برای پیشرفت روحانی در این فرایند هیجان انگیز است در غیر اینصورت هیچگونه جذابیتی ندارد.
یک لذت کوچک در مقایسه با یک لذت عظیم اصلا نمی تواند احساس بشود لذت بزرگتر ان را محو و خاموش می کند . بنابراین اگرچه یک کبالیست در همان دنیایی که ما زندگی می کنیم زندگی می کند اما او در واقع از قبل در دنیای روحانی است."
دوباره به ما بپیوندید.  
  
       

No comments:

Post a Comment