Monday 12 March 2012


دوستان، متن زیر مربوط به اموزشهای بنیادی  اقای تونی کوسنک درباره ی کبالا در یک مجموعه فیلم است که فیلم های زبان انگلیسی انرا، به صورت رایگان از سایت زیر می توانید دانلود کنید.  
www.kab.tv/eng/   category: kabbalah revealed full 
  
اشکار سازی کبالا 2:
سلام، یکبار دیگر به مجموعه ی اشکار کردن کبالا خوش امدید من تونی کوسنک هستم.
در قسمت اول، مروری داشتیم در مورد اینکه کبالا چه چیزی است و چه چیزهایی نیست. اگر به خاطر بیاورید گفتیم مطالبی که کبالا در موردشان صحبت می کند به شخصی مربوط می شوند که می خواهد جواب سئوال "معنای زندگی من چیست؟" را بفهمد. حال اجازه بدهید ببینیم که از این به بعد چه می شود. بگذارید با یک تعریف از کبالا شروع کنیم تا ببینیم ما را به چه سمتی راهنمایی خواهد کرد.
کبالا یک دانش است، دانشی که یک شخص را قادر می سازد تا یک واقعیت بالاتر را بشناسد و احساس کند و به این ترتیب در مورد هدف زندگی سخن می گوید. اما این تعریف، سئوالاتی را به وجود می اورد مثلا یک شخص به چه کسی گفته می شود؟ یا چه چیزی یک شخص را قادر به احساس کردن، شناخت و ورود به دنیای بالاتر می کند؟ 
  
 
{ترسیم}
دوباره اگر شکل مقابل به خاطر بیاورید ان نشان می دهد ما در درون یک واقعیت کامل و کلی زندگی می کنیم که به هیچ چیزی بستگی ندارد، نامحدود است و در ان، تمام چیزها درونا به هم مرتبط هستند. این واقعیت کلی با لذت نامحدود، شناخت کامل و ارتباط با هرچیزی که در واقعیت وجود دارد پر شده است. اما کبالیست ها یعنی افرادی که به کل سیستم دست پیدا کرده اند به ما می گویند  بر اساس دلیل مشخصی ما از ان حالت وجودی، به این حالت بودن کنونی سقوط کرده ایم البته از طریق سیستمی به نام "دنیاها". در زبان عبری به کلمه ی دنیاها، الامیم گفته می شود که جمع کلمه الام است. خود کلمه ی الام نیز از ریشه ی الم می اید که به معنای "پنهانی" یا "برای پنهان کردن" است. ما از حالت ارتباط کامل با این واقعیت، سقوط کردیم تا اینکه به جایی رسیدیم که یک نقطه ی گذار می باشد و به ان سد می گویند. در  اینجا یعنی در جایی به نام "دنیای ما" شرایط وجودی ما، به صورت حالتی بسیار محدود شده است. دنیای ما جایی است که در ان به هیچ وجه هیچ گونه درکی از دنیاهای بالاتر نداریم – همه ی اینها دنیاهای روحانی هستند- و این پایین همان چیزی است که به عنوان دنیای فیزیکی یا جسمانیت در نظر گرفته می شود.
اگر بخواهید هدف و معنای زندگی تان را بفهمید خوب است که ابتدا بفهمید نقشه ی کلی خلقت چه بوده است اگرچه دانستن ان به نظر غیرممکن می اید و اینکه کسی بتواند جوابی به سئوال هدف ومعنای زندگی بدهد بیشتر شبیه یک شوخی است اما این همان نقطه ای است که کبالیست ها از انجا شروع می کنند. انهایی که به این واقعیت کلی دست پیدا کرده اند به ما می گویند که نقشه ای برای تمام واقعیت و برای تمام خلقت وجود دارد (یک چاپ ابی؟) انها می گویند که هدف افرینش، خلق یک مخلوق و سرشار کردن این مخلوق از لذت نامحدود است، خلق یک مخلوق و سرشار کردن این مخلوق از لذت نامحدود. این هدف، جهت گیری و معنای کامل وکلی هر چیزی است که اتفاق می افتد یعنی هر اتفاقی تنها به این دلیل رخ می دهد. همه ی قوانینی که باعث اتفاقات گوناگون می شوند با این اندیشه و از این دیدگاه به وجود امده اند. تمام قوانین اساسی ای که بر دنیاهای فیزیکی و روحانی حاکم هستند همگی از این اندیشه سرچشمه می گیرند حتی یک مورد از حوادثی که در این دنیا رخ می دهد بنا به دلیلی غیر از خلق یک مخلوق و قرار دادن او در لذت نامحدود نیست.
حال چه چیزی است که باعث می شود یک شخص، خارج از دنیای روحانی باقی بماند؟ اصلا منظور از یک شخص چیست؟ می خواهیم بفهمیم که چگونه نحوه ی درک ما از این واقعیت، یعنی روشی که به وسیله ی ان این واقعیت را می شناسیم باعث پنهان ماندن خود ان از دید ما می شود.
{ترسیم} 


  
 
این یک شخص است یک جعبه ی بسته به همراه پنج قسمت باز. این پنج قسمت، حواس پنجگانه ی ما هستند. حال در اطراف این شخص یک واقعیت بالاتر و کامل یعنی همان روحانیت وجود دارد  چیزها از این واقعیت کامل به ما نزدیک می شوند وقتی یک چیز به عنوان یک واقعیت خارجی و به صورتی بی شکل به شخص نزدیک می شود انگاه ما با استفاده از پنج حسی که داریم تعیین می کنیم که ان چیز چیست به عبارتی دیگر بر اساس حواسمان می بینیم که واقعیت از چه ساخته شده است.
در هنگام نزدیک شدن این شیء روحانی به جعبه، اینجا اتفاق عجیبی روی می دهد. ان به طور واقعی وارد جعبه نمی شود چون جعبه یک سیستم بسته است یعنی وقتی ان شیء می خواهد وارد شود با یک مانع یا تبدیل کننده مانند پرده ی صماخ گوش ، شبکیه ی چشم ، یک عصب روی سطح بدن یا یک جوانه ی چشایی برخورد می کند. در نتیجه به جای بدست اوردن خود ان شیء خارجی، تاثیر ان  به صورت کاهش یافته و با عبور از میان یک برنامه به ما می رسد. این شیء در اینجا {اشاره به ترسیم} هنگامی که از داخل برنامه عبور می کند به صورت چیزی ظاهر می شود که ما بر اساس اصول مشخص این برنامه ی درونی می توانیم انرا بشناسیم. وقتی که ان چیز به اینجا برخورد می کند ان جعبه ی ما یا این ماشین را ترک می کند( برجای می گذارد) و انچه که تولید می کند همان واقعیتی است که ما می بینیم.
{ادامه ی ترسیم}
اندازه ی حساسیت این حسگر مهم نیست مثلا می تواند چشمهای خود شما یا تلسکوپ هابل باشد یا حتی می تواند فردی کاملا نزدیک بین باشد که از دیدن چیزی که درست جلوی چشمانش باشد ناتون است. یعنی درجه ی حساسیت مهم نیست بلکه انچه اهمیت دارد این برنامه است.هر اتفاقی که درون این سیستم ذهنی یعنی در داخل این ماشین رخ می دهد یا هر چه که بتواند به درون اینجا وارد شود تنها همان قسمت یا تصویری است که برنامه در موردش به شما می گوید نه انچه که در واقعیت {با اشاره به قسمت مشخصی در ترسیم} وجود دارد بلکه قسمت کاهش یافته ای از ان که می تواند به وسیله ی برنامه ی درونی فهمیده بشود.
اما این برنامه ی درونی محدود کننده چیست؟ این{با اشاره به قسمت مشخصی در ترسیم} واقعیت خارجی است و این{با اشاره به قسمت مشخص دیگری در ترسیم} قسمت محدود شده ای از ان است که ما می توانیم انرا درک کنیم. این برنامه "خودپرستی" نامیده می شود. همان نگران خود بودن و یا پرسیدن اینکه "چه نفعی برای من دارد؟" یا "تاثیرش بر روی من چطور خواهد بود؟". پس ما در این داخل اسیر می شویم یعنی شخص در داخل یک تصویر ذهنی از همه ی این چیزها زندانی می شود و تنها با نحوه ی احساس درون جعبه در ارتباط خواهد بود. در هیچ شرایطی هیچگونه احساسی نسبت به انچه واقعا در خارج جعبه وجود دارد نخواهد داشت.
پس به یک مشکل برخورد کرده ایم زیرا هر کدام از حواس پنجگانه ی ما دقیقا براساس همین برنامه ی درونی عمل می کنند و هیچ یک از انها نمی تواند مستقیما درباره ی انچه در خارج از برنامه وجود دارد اطلاعاتی به ما بدهد.
برای اینکه بتوانیم  انچه که ما را احاطه کرده است را بشناسیم و یا بفهمیم ان واقعیت بزرگتر چیست نیاز داریم تا یک حس اضافی را در خودمان گسترش بدهیم همان که کبالیست ها "حس ششم" می نامند البته نه ان حس ششمی که خانم های طالع بین در موردش صحبت می کنند بلکه حسی که بتواند به طور مستقیم با انچه در خارج وجود دارد و بدون محدودیت های ناشی از این برنامه ی درونی ارتباط برقرار کند.
برای انجام این کار ابتدا شما باید به انجام دادن ان نیاز داشته باشید. عمل کردن یا ساختن چیزی در خارج از این جعبه غیر ممکن است تا وقتیکه ما به وسیله ی برنامه ی "چه نفعی برای من دارد؟" ارضاء می شویم.
اندیشه ی خلقت ، قوانینی را قرار داده است که شخص را به این ارضاء کامل می رسانند. یک نیروی محرکه و برانگیزاننده وجود دارد که ما را به نقطه ی خروج از این جعبه می رساند. در اینجا دو نکته را باید بفهمیم اول اینکه ما همان خواست گرفتن هستیم یا همان "چه نفعی برای من دارد" و دوم اینکه ما به این صورت خلق شده ایم و این ویژگی نه تنها اشکالی ندارد بلکه حقیقتا همان چیزیست که برای دست یابی به ان ارضاء کامل به ان نیاز داریم پس اینجا اشتباهی رخ نداده است. ما فقط باید یاد بگیریم که چطور از این کیفیت استفاده کنیم و ان را مهار کنیم یا به عبارتی دیگر چطور این نیروی پیشرفتی که اندیشه ی خلقت در اختیار ما قرار داده را بکار ببندیم.
حال ببینیم که چه چیزی باعث جنبش و حرکت اشیاء در واقعیت می شود؟ یا چه چیزی باعث رخ دادن اتفاقات می شود؟ هیچ کسی هیچ کاری را در این دنیا خودش انجام نمی دهد – خواه ان عملی درونی باشد یا یک عمل روحانی که در ماورای این دنیا وجود دارد. هر کاری یا عملی که انجام می شود تنها یک نتیجه است ... . خوب اجازه دهید ان را به گونه ای دیگر توضیح بدهیم فرض کنید شما اینجا نشسته اید حال ممکن است شما روی صندلی تان تکان بخورید یا چشمانتان به سمتی حرکت کنند و یا لیوانی را برای نوشیدن بردارید. هر حرکتی که شما همین الان با ان درگیر هستید تنها در نتیجه ی انجام دادن یک نوع محاسبه در درون شما اتفاق می افتد یعنی شما از وضعیتی که در ان قرار گرفته اید راضی نیستید و این نارضایتی در شما یک نیاز به وجود می اورد و بنابراین شما تلاش می کنید یک وضعیت یا موقعیت جدیدی را برای خودتان به وجود بیاورید وضعیتی که باور دارید لذت بیشتری را نسبت به حالتی که قبلا در ان قرار داشتید به همراه خواهد اورد.
همین کمبود لذت داشتن و پرشدن از لذت است که به عنوان نیروی خواست لذت هر موجودی را در واقعیت تحریک می کند و همین نیرو نیز سرانجام یک شخص را از دنیای جسمانی، از نحوه ی درکی که ما از دنیای فیزیکی داریم از محدودیت هایی که تجربه می کنیم و رنج هایی که برایمان می اورند خارج خواهد کرد یعنی اگر به درستی از این نیرو استفاده شود خودش شخص را از سد گذرانده و وارد دنیای روحانی می کند.
{شروع ترسیم} 

  
همه ی ما درون خودمان خواست هایی را احساس کرده و همچنین تغییرات انها را نیز احساس می کنیم اما به این سیستمی که توسط طبیعت  درون ما قرار داده شده است به اندازه ی کافی توجه نمی کنیم به طوریکه بفهمیم ان چه سودی برای ما دارد. همه ی ما می دانیم که اولین نوع لذت هایی که ما تجربه می کنیم لذت های وابسته به ارضاء نیازهای برای بقاء هستند. اولین دسته از لذتهایی که می شناسیم و به انها نیاز داریم عبارتند از: رابطه ی جنسی، غذا، و سرپناه. بیشتر تلاشهایمان و کارهایی که در اطراف ما روی می دهند و تقریبا کل هدف زندگی های ما برای براورده کردن اینگونه نیازهاست. این نیاز ها در بین ما و حیوانات مشترک هستند و به اجتماع مربوط نمی شوند و نیازهایی برای بقاء هستند.
وقتی که این گونه نیازها را ارضاء کردیم به این نتیجه می رسیم که زندگی فقط این چیزها نیست و براورده کردن این نیازها دیگر ما را به طور کامل ارضاء نمی کند پس دسته ی دوم خواست ها یعنی خواست برای ثروت  ظاهر می شود. خواست ثروت  به معنی انبار کردن و ذخیره کردن امکانات لازم برای ارضاء خواست های دسته ی اول است به طوریکه از این به بعد در مورد انها نگرانی ای نداشته باشیم و بتوانیم انها را کنترل کنیم. وقتی این خواست مربوط به ثروت را ارضاء کنیم در درون خود این سئوال را احساس می کنیم که "ایا همه ی ان چیزی که وجود دارد همین است؟" و بعد احساس دیگری در درون ما رشد پیدا می کند. در اینجا باید توجه کنید که نوع خواست عوض نمی شود بلکه فقط خواست بزرگتری از همان نوع قبلی است یعنی خواست جدید ، خواست قبلی را شامل شده و در بر می گیرد.
به عبارتی دیگر اینجا یک خواست کوچک داریم و یک ارضاء کوچک. بعد از ان خواستی داریم که رشد کرده است و به ارضاء بزرگتری نیاز دارد. و خود این قبلی، در درون این یکی وجود دارد. حال اگر من با ثروت نیز ارضاء نشوم انگاه خواست جدیدتری در درون من به وجود می اید که خواست قدرت است. این جریان تنها برای افراد در طول یک زندگی شان اتفاق نمی افتد بلکه برای بشریت به عنوان یک کل در سراسر تاریخ اتفاق افتاده است کل قلمرو تاریخ، تغییر و تحول این خواست ها بوده است. قدرت به معنای توانایی برای کنترل دو خواست قبلی و همه ی سیتم هایی است که مجموعه ی بزرگتری از انها را در اختیار من می گذارند. این می تواند قدرت سیاسی باشد یا امپراتور بودن باشد و یا کنترل داشتن بر روی شغلی که دارم باشد. بعد از اینکه این قدرت را داشته باشم ان هم دیگر نمی تواند من را ارضاء کند خالی و تهی باقی می مانم و احساس کمبود می کنم نتیجتا خواست چهارم در درون من به وجود می اید – یک خواست گسترش یافته و بزرگتر که همه ی خواست های دیگر را شامل می شود و ان خواست دانش است. علم یک سدی است نسبت به انچه ما به عنوان دنیای فیزیکی تعریف می کنیم. همه ی این خواست ها ، یک ، دو، سه و چار با انچیزی که ما به عنوان لذت درک می کنیم کار می کنند همان چیزی که با ان پر می شویم و می خواهیم با ان ارضاء بشویم. دانش ، علم است مذهب است هنر است و همه ی چیزهایی که به عنوان موارد قابل دسترس برای بشریت در نظر می گیریم. ولی هرکسی که به طور جدی درون این خواست عظیم را بررسی کند و برای ارضاء ان تلاش کند در نهایت به این نتیجه می رسد که ان هم خالی است و جواب های واقعی برای دلیل رخ دادن اتفاقات در علم وجود ندارد چون جوابی برای هدف این اتفاقات وجود ندارد تنها جوابهایی مکانیکی وجود دارند جوابهایی که تنها با این خواست ها سر و کار دارند.
مذهب اگر چه باور هایی را برای ما بیان می کند اما نمی تواند به ما قدرت رسیدن به انچیزی که می خواهیم را بدهد - یک دانش مستقیم را. وقتی که یک شخص خالی و تهی می شود در نتیجه داشتن این نیاز ، اتفاقی بسیار متفاوت و بسیار خاص رخ می دهد – یک خواست جدید به وجود می اید – اما این خواست جدید خواستی برای این دنیا نیست بلکه خواستی است که درون قلبمان جای دارد و مجموع همه ی خواست هایی است که ما داریم هم در مورد این دنیا و هم انچه ماورای این دنیا است.
خواستی درون ما به وجود می اید که به طور کامل مربوط به سطح دیگری از تکامل و یک واقعیت بزرگتر است. انچه که در درون قلبمان ظاهر می شود " نقطه ای در قلب" گفته می شود کبالیست ها این اسم را روی ان گذاشته اند. این نقطه قسمتی از یک واقعیت بزرگتر است و یک جنبه ای از روحانیت دارد در هنگام ارضاء این خواست برخلاف خواست های دیگر، ان به طور پیوسته رشد پیدا می کند تا اینکه کل تجربیات و کل وجود ما را پر کند و ما را به درون دنیای روحانی ببرد.
 اما این واقعیت بالاتر چیست؟ کبالیست هایی که به کلیت واقعیت دست پیدا کرده اند به ما می گویند که ان یک کیفیت بسیار خاص را شامل می شود انها می گویند که ما در یک حالت و فاز کاملا متضاد نسبت به کیفیتی که در دنیاهای بالاتر وجود دارد خلق شده ایم و به همین دلیل نمی توانیم انچه در انجا وجود دارد را درک کنیم و برای ما چنین به نظر می رسد که اصلا چیزی در انجا وجود نداشته باشد.{اشاره به ترسیم}همانطور که گفتیم انچه ما هستیم یا در بشر یا یک شخص وجود دارد خودپرستی است یعنی همان کیفیتی که درون جعبه وجود دارد. {ادامه ی ترسیم} انچه داخل جعبه وجود دارد "خواست گرفتن" نامیده می شود این خواست گرفتن باعث می شود وجود محدود شده ای داشته باشیم باعث می شود رنج، جدایی و همه ی چیزهایی که به عنوان مشکلات زندگی می بینیم  را تجربه کنیم اما انچه در خارج از ان، یعنی در شرایط خارج از خودپرستی ذهنی وجود دارد یک واقعیت خارجی است که کبالیست ها به ان "خواست بخشش" می گویند خواست بخشش، نوعدوستی بی قید و شرط است. به عبارتی دیگر تجربه ی خارج از جعبه، تجربه ی وجود غیر محدود ، خوشی و لذت بی قید و شرط است. اما ما نمی توانیم ان را درک کنیم چون هیچ وسیله ای برای درک ان نداریم ایا داریم؟
کیفیتی در دنیای روحانی وجود دارد که خود نوع این کیفیت نسبت به دنیای فیزیکی فرق دارد. در دنیای فیزیکی منظور از حرکت یا تکان خوردن از جایی به جای دیگر کاملا مکانیکی است به همین خاطر است که من می توانم دو شی ئی که هم در شکل و هم حتی در هدف وجودیشان کاملا با هم فرق دارند را بردارم و به یکدیگر نزدیک کنم و انوقت می گوییم "ما در اینجا نزدیکی داریم". اما در دنیای روحانی تنها در شرایطی خاص، چیزها می توانند نزدیک به هم در نظر گرفته بشوند چون انجا نه زمانی وجود دارد و نه مکانی. همچنین هیچ چیز مکانیکی ای در انجا وجود ندارد.
کبالیست ها می گویند که دنیای روحانی تنها از حالت های احساسی ساخته می شود از محیط های تاثیرگذاری که بر طبق ویژگی ها و کیفیت های درونی مشخصی عمل می کنند و در روحانیت معنای حرکت فقط عبارت است از به وجود امدن شباهت یا عدم شباهت بین دو حالت حسی یا بین دو کیفیت. ما می توانیم این وضعیت را در دوستی هایمان ببینیم مثلا اگر دوست من از برنامه ی کمدی لذت ببرد اما من علاقه ای به ان نداشته باشم و من یک شخص جدی باشم انوقت احتمالش زیاد نیست که ما بتوانیم دوستان خیلی نزدیکی بشویم. حال اگر من از برنامه های کمدی متنفر باشم انگاه ما از یکدیگر دور به نظر خواهیم رسید از طرفی دیگر اگر من و دوستم عاشق یک برنامه ی کمدی و یک سری کمدین های خاص باشیم پس در این جنبه و احساس یعنی عشق نسبت به این کمدی من و دوستم به همدیگر نزدیک هستیم. در روحانیت نیز اگر دو ویژگی یا دو احساس مشابه باشند انها نزدیک به هم در نظر گرفته می شوند اگر متفاوت باشند دور از هم در نظر گرفته می شوند.
 حال زیباترین و پرارزش ترین نکته برای ما که حقیقتا می تواند ما را از جسمانیت به روحانیت برساند اینست که اگر دو چیز دقیقا یک کیفیت، دیدگاه (توجه) و هدف داشته باشند انگاه انها یک چیز هستند یعنی به هم پیوند خورده و متصل می شوند. همین قانون که "قانون برابری" ( قانون برابری در شکل) نامیده می شود می تواند ما را از حالت خودپرستی و جدایی مان خارج کرده به طوریکه قادر باشیم یک حس اضافی به وجود اورده و به وسیله ی ان، انچه در خارج وجود دارد را احساس کنیم.
{با اشاره به ترسیم} 

  
  
پس انچه ما باید انجام دهیم ساختن یک فرکانس مشابه ، یک کیفیت مشابه در درون خودمان است یک حس اضافی که کیفیت بخشش را درون خودش دارد. اگر چه ما هنوز توانایی درک ان را با وجود سادگی اش نداریم اما کبالیست ها به ما می گویند که تنها دو چیز در واقعیت وجود دارد یعنی فقط خالق و مخلوق وجود دارند.
{ادامه ی ترسیم}
هر چیزی که درک می کنیم یا کیفیت خالق است یا کیفیت مخلوق. خالق، دنیای بالاتر است و مخلوق، دنیای پایین تر. کیفیت خالق، خواست بخشش است و کیفیت مخلوق، خواست گرفتن. این تمام انچیزی است که وجود دارد. به خارج از جعبه رفتن یعنی مجموعه ی کارهایی که باید انجام دهیم تا به خانه ی جدید در فضای روحانی اسباب کشی کنیم.
در فضای روحانی حرکت کردن یعنی تغییر دادن این کیفیت {با اشاره به ترسیم} همین خواست گرفتن و کیفیت مخلوق به طوریکه بیشتر و بیشتر مشابه کیفیت خالق بشود. حال به یاد بیاورید که تمام واقعیت با سقوط از درون این دنیا ها از ما پنهان شده است خوب  این دنیاها فقط از نسبت خواست گرفتن در برابر خواست بخشیدن ساخته می شوند.
{ادامه ی ترسیم}
از تمام نردبانی که به وسیله ی ان به این دنیا سقوط کرده ایم می توانیم دوباره صعود کنیم با تغییر دادن کیفیت درونی خودمان از خودپرستی و میل به گرفتن برای خود، به سمت نسبت های  بزرگتر و بزرگتری از خواست بخشش. افزایش این شباهت و توانایی در احساس کیفیت بخشش که به معنای محافظت و عشق نسبت به هر چیزی که وجود دارد می باشد همان کاری است که کبالا به ان ربط دارد. کبالا روشی است که ما را قادر به احساس کیفیت بخشش می کند و با ان می توانیم یک تشابه درونی با این کیفیت بسازیم.
در ادامه بیان کلیدهای این دانش پنهان به بررسی این موضوع بیشتر خواهیم پرداخت. بازهم به ما بپیوندید.

قدرت ناپیدای افکار


قدرت ناپیدای افکار 
  
در بین افراد بشر یک رابطه نزدیک ، محکم، فشرده، لازم و متقابل، )بسیار بیشتر از آنچه که ما فکر می کنیم و با همه حواسمان درک می نماییم( وجود دارد. طبیعت مانند یک پیکر واحد است که به تدریج برایمان آشکار می شود. تمام طبیعت، جهانی واحد است.

طبیعت، در نتیجۀ انفجار بزرگ، از یک نقطه شروع به گسترش نمود و آن به بخش های فراوان و مختلف: جامد، گیاه، جاندار و متکلم، و قوانین فیزیکی، شیمیایی، بیولوژی، دینی و غیره تقسیم می شود، ولی ما همه این ها را مانند یک تک واحد نمی بینیم.

ما نمی بینیم چگونه همه باهم مرتبط هستند و به صورت متقابل عمل می کنند و ما نمی بینیم که چگونه افکار و احساسات ما بر انفجارهای ستارگان تأثیر می گذارد یا چگونه این انفجارات بر روی گیاهان باغچۀ ما اثر می گذارد. ما همه چیز را نمی بینیم ولی این بدان معنا نیست که چنین چیزی وجود ندارد.  

طبیعت، جهانی و سراسری است! امروزه ما این یکپارچگی و جهانی بودن طبیعت را بیشتر و بیشتر درک می کنیم و ما بتدریج خودمان آن را کشف می کنیم. در واقع همه آن همیشه در طبیعت وجود داشت و فقط بنابر میزان آگاهی مان (پیشرفت مان) برایمان آشکار می شود. زیرا دلیل آنکه اکنون چیزی برایمان روشن می شود ولی دیروز از دیدمان ناپیدا بود آن است که امروز قدری بیشتر پیشرفت کرده ایم و نه به این دلیل که کیفیت و ویژگی های جدیدی که قبلا در طبیعت وجود نداشت پدیدار می شوند. همه اینها در درون ما آشکار می شوند زیرا ما پیشرفت کرده ایم.   

بنی آدم فعال ترین و پیشرفته ترین موجود در طبیعت است ما به عنوان انسان از نظر دانش، موفقیت، احساسات و همه چیز بیشتر و سریعتر از سایر موجودات گسترش یافته ایم و با پیشرفتمان افق و عمق دیدمان نیز بیشتر می شود  

آیا قارۀ آمریکا قبل از کشف وجود نداشت؟ آیا ستارگان و کهکشان هایی که دیروز نمی دیدیم و امروز می بینیم وجود نداشتند؟ همه وجود داشتند ولی ما آنها را نمی دیدیم زیرا برای دیدن آنها به اندازۀ کافی پیشرفت نکرده بودیم (تلسکوپ وجود نداشت ). 

ما اکنون کشف می کنیم که همه ما به همدیگر متصل و پیوسته هستیم، ولی در سطوحی که احساس نمی کنیم. یعنی ما این روابط متقابل را توسط لمس کردن، دیدن، شنیدن و بوئیدن حس نمی کنیم ولی همه آنها خارج از احساسات ما وجود دارند. در کجا؟ در افکارمان، در رابطه هایمان. هر عمل شما، هر فکر و اندیشۀ شما، هر احساس شما، بر سراسر جهان اثر می کند!   
قسمتی از وبلاگ راو لایتمن   9/10/2011 


با سپاس فراوان از خانم ایلانا 



انسان ها باید اصلاح شوند و نه اقتصاد


انسان ها باید اصلاح شوند و نه اقتصاد



سوال: ما می گوییم که اروپا نباید به دلیل بحران وام ها به جدایی برسد. پس چه باید کرد؟


پاسخ راو لایتمن: فقط آموزش و تربیت، کلیدی برای موفقیت می باشد. بدون آموزش و تربیت، بشریت هیچ راه حلی نخواهد یافت. او باید به مرحله  والاتری صعود کند  و به "تعهد متقابل" برسد. قبل از هر چیز باید به مردم شرح داده شود که چرا کمک به یونان تا این اندازه ضروری است باوجود آنکه هرگز هیچ کس مایل به پرداخت وام های دیگران نیست.  

بطور کلی، دلیل آشکار شدن بحران کنونی آن است که بتوانیم به تعهد متقابل، دست یابیم تا هر یک از ما وابستگی خود را به دیگران احساس نماید. دنیا باید به رابطۀ درونی متقابل بین تمام افراد بشر برسد تا آنها با یکدیگر به یک پیکر، به یک جام، تبدیل گشته و قدرت و بُعد والا را کشف کنند

بنابراین بحران بدین جهت  سرنکشیده است که ما سعی کنیم تا آن را مستقیماً اصلاح کنیم بلکه بدلیل آن، با کمک آن، به درجه و مرحلۀ والاتری برویم. و از اینجا ضروریت به آموزش و تربیت، سرچشمه می گیرد و در لحظه ای که به آن رو آوریم بالافاصله و ناگهان بحران آرام خواهد شد و ما حتی نخواهیم فهمید که چگونه این امر اتفاق می افتد ولی این بدان دلیل است که در انسان تغییرات درونی خاصی رخ داده و او به سوی هدف آفرینش رهنمون می شود و این هدف اصلی و حقیقی بحران است: تغییر دادن انسان و نه تغییر سیستم مالی واقتصادی.  

رهبران اروپا هنوز معتقدند که می توانند به روند گذشته برگردند: تولید هر چه بیشتر و افزایش مصرف. ولی در واقع توسعه در جهت مخالف پیش می رود و این امر را باید توضیح داد. اروپا باید از دولتها و بانکهایی در سختی هستند حمایت کند ولی آن چه مهم است انسان ها هستند. بدون آموزش و تربیت، ما نور انتهای تونل (نور امیدواری) را نخواهیم دید و دنیا باید از این حقیقت آگاهی یابد.

تزریق پول به بدهکاران، به تنهایی، فقط باعث بدتر شدن وضعیت خواهد شد و همزمان با آن باید به تربیت رجوع نموده و قوانین عالم یکپارچه و انتگرال را به انسان ها آموخت. این تغییرات درونی بلافاصله ظاهر نخواهند شد ولی عملی که در جهت اصلاح انجام داده می شود خود باعث بهبود و سلامتی وضعیت خواهد شد.


با تشکر بسیار از خانم ایلانا 





فریاد های بی ثمر


فریاد های بی ثمر

مشکل ما آن است که ما از درون دردی که صفت خودپرستی و منیت ما برایمان ایجاد نموده است فریاد می زنیم ولی آفریدگار از ابتدا تحت تأثیر چنین فریاد ها قرار نگرفته و نمی گیرد. ما می توانیم از شب تا سحر هرچه که بخواهیم داد بزنیم ولی این فریادها کمکی نخواهند کرد و بی ثمر خواهند بود، همانطور که دیده ایم بشر در طول زمان از سختی و مشقت فریاد می زند و ناله می کند ولی  قدرت والا، ظاهرا، هیچ توجهی به آن ها ندارد.

زیرا هدف آفرینش و سیستم کلی خلقت, فقط برای اصلاح صفت خودپرستی ما و منیت و تبدیل نمودن آن به بخشش و عشق بی قید و شرط بنا شده است. بنابراین اگر ما برای کسب صفت بخشش به درگاه او التماس نمی کنیم، بلکه برعکس، از او می خواهیم که منیت ما را هر چه بیشتر ارضاء کند نتیجۀ آن معکوس خواهد بود و وضع ما بدتر خواهد شد زیرا ما اثر منفی را به سوی خود جلب می کنیم تا از درون آن بیاموزیم چگونه به صورت صحیح تقاضا کنیم یا فریاد بزنیم. 

در واقع مشکل اساسی تمام بشریت آن است که مشیت الهی را درک نمی کند. تمام مشقت هایی که ما احساس می کنیم، تمام زجرها و مخالفت ما با آفریدگار، از عدم درک برنامه آفرینش سرچشمه می گیرد. ما توقع داریم که آفریدگار تغییر کند و آنچه را که ما از روی صفت خودخواهی می خواهیم به ما عطا کند ولی او هرگز چنین نخواهد کرد! برنامه ای برای اصلاح این خودپرستی و عدم هماهنگی بین ما وجود دارد و ما باید آن را انجام دهیم. 

اگر ما این برنامه را عملی نکنیم، می توانیم به این فریاد ها و گریه ها ادامه دهیم همانطور که هزاران سال بشریت فریاد زده است ولی هیچ فایده ای نخواهد داشت. بوسیلۀ اشک ها، التماس ها و فریاد ها برای پرکردن منیت مان ما فقط هر چه بیشتر منیت و خودخواهیمان را گسترش می دهیم و هربار ضربه هایی که به ما می خورند سخت تر و بیشتر می شوند تا جایی که ما با یأس و ناامیدی کامل به نقطه ای می رسیم که شروع به درک می کنیم که رسالت فقط از طریق اصلاح ما امکان پذیر خواهد بود و نه از طریق درخواست های خودخواهانۀ ما.

آنگاه ما فقط می توانیم به سیستم کامل اصلاح شده که یک مرحله یا درجه بالاتر از ما قرار دارد رو آوریم و از آن درخواست کنیم، ولی این سیستم به چشم ما به صورت  کاملا تاریکی به نظر می رسد زیرا این سیستم بخشش بدون قید و شرط است که ما فعلا وسیله ای برای درک آن نداریم. و در اینجا است که اگر واقعا بخواهیم به همانندی با ماهیت او یعنی به بخشش (اصلاح) برسیم می توانیم این امر را تقاضا کنیم و حتما جواب مثبت خواهیم گرفت. 

تنها اگر خواهش کنیم که درخواست ما مربوط به بخشش برای رفاه دیگران باشد و نه برای آن که احساس بهتری داشته باشیم این درخواست ما برآورده خواهد شد.



بخشی از درس از کتاب "شامعتی" 22.09.11



"به غیر از او کسی نیست"


 "به غیر از او کسی نیست"

ما باید همیشه یک امر را به خاطر داشته باشیم: تنها یک دلیل و یک قدرت وجود دارد که بر روی ما عمل نموده و ما را اداره می کند. جریان پیشرفت در زندگی آغاز و پایان دارد و در این جریان ما بسوی پیشرفت هدایت می شویم. بر روی این قدرت هیچ کس نمی تواند اثر نموده یا حواسش را پرت کند یا آن را تغییر دهد. این قدرت، قدرت مطلق است.

تنها عملی که ما می توانیم انجام دهیم آن است که خودمان را تغییر دهیم و به بهترین وجه و با لذت فراوان، به صفت بخشش و عشق پاک این قدرت دست یابیم و به حدی خود را با این قدرت تطبیق دهیم که کاملا با آن همانند شویم. پس از آن قادر به درک و احساس این قدرت خواهیم بود و همراه با آن و باهماهنگی، همانندی و هم شکلی همراه با آن، عمل خواهیم نمود یعنی به پیوند با او نائل خواهیم گشت. پس از آن، آنچه را که برایمان تعیین نموده و بر ما می گذرد و خواهد گذشت را قبول خواهیم کرد و با همکاری کامل با این قدرت والا آن را انجام خواهیم داد. 

هیچ تسلطی به غیر از تسلط این قدرت وجود ندارد و این تنها ریشۀ وجود ما می باشد.

بخشی از درس شماره 6 کنگره کبالا در تورونتو - کانادا

 
(برای فهمیدن این متن کوتاه از راو لایتمن مناسب است که چند سوال ساده از خودمان بپرسیم

۱. آیا دنیایی که در ان زندگی می کنیم وجود دارد؟ (اگر بله)
۲. دنیا چرا و چگونه به وجود آمده است؟
۳. برای چه اینگونه به وجود آمده است؟ بعد چه باید بشود؟


این سوال ها را بدون تعارف و با نهایت جدیت تان از خود بپرسید و تا به جوابی که کاملا ذهن و قلب شما را ارضاء نکرده نرسیده اید همچنان بر کنجکاوی بر حق خود استوار باشید.)

کلیپ های فارسی